گاهی فکر می کنم، زندگی را اصراف می کنم، شاید هدر می دهم.
می توانست کسی دیگر جای من بود. بی آنکه بداند سخت مشغول زندگی کردن می شد.
دیگر زجر زندگی را بدوش نمی کشید.
مثل مسیح مصلوب که صلیب خود را به دوش کشید... شده ام. زندگی ام را به دوش می کشم.
تا در انتظاری تلخ زیر نور داغ خورشید، کلاغ ها را به میهمانی یک جفت چشم، سیر شوند.